سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 چرا هر چی بزرگتر میشم ؛پدر و مادرم نفس تر میشن؟

منکه همون گندی که بودم هستم

مریض احوالم  نیستن که بخوام واس اینه و قدردادن شدم مثلا

یا مثلا ترس از دست دادنشونو دارم

نه

اما پس

چرا هر لحظه نسبت به لحظه قبل تر؛حرفشون حجت تره؛احترامشون واجب تر؛ نفسشون حق تر میشه برام؟

یه روزایی که با نیگا تو چشاشون ؛گرومپ گرومپ قلبم دستامو می لرزونه ؛حس می کنم به سادگی می تونم نفس نکشم که نفس بکشن

خداروشکر که سالم و سلامت اند خدا

 

 

*چشمانم به چشمانت بی حیاترین بی حیا می شوند؛ وقتی مهرانه ی نگاهت را در لفافه ی حیا تقدیم نگاهم می کنی تا دخترانه و حیاوانه بمیرم برای حیای پدرانه ام

 

 (پیوند چشمانمان کجا   و   ابروان پیوندمان کجا؟)

 

 

این پست یک کلیشه نیست-این من است-حال واقعیه من است-مانند دیگر واقعیت های نوشته های نوشتنی

94/11/17

 

 






تاریخ : یکشنبه 94/11/18 | 10:8 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.